شعر نو

ساخت وبلاگ

"عاشقانه هاى من" جدى نگيريد آن ها را...
"عاشقانه هايم را مى گويم."
اينكه از عشق مى خوانم و مى سرايم، نه اين كه عاشقم و يا معشوق كسى . تمرين انسان بودن مى كنم . در جايى كه دوست داشتن عادت مى شود و چشمه مرداب، تماشاى امواج و گوش سپردن به صداى دلنشين رود زيباست . با حركت زندگى مى كنم و گوش به زمزمه هاى درونم مى سپارم تا در قحطى احساس زيبا گم نكنم خودم را. در جايى كه عاطفه ها رو به سردى نهاده اند و هوس معناى عميق عشق است،و ارتباط نهايت عشق ، گاهى بايد از احساس حرف زد و از نوع خوب آن. بايد بسيار زمزمه كرد و نجوا كرد آن را، و گاه فرياد زد وازآن سرود . وصال پايان عشق است . عشق در اوج خود - كه در تمنا است - زيباتر است و بعد از تمنا ديگر شاعرانه نمى ماند.
رسيدن خوب است اما شاعرانه نيست. شاعر با وصال ، ذوقش مى ميرد و احساسش رو به افول مى گيرد. آن چه شعر را زيبايى بخشيده، هجران و درد بوده و زير و بم ها و خواستن ها. زندگى هم شعرى بيش نيست.
تا مى رسى تمام مى شوى. عجب شاعرى داشته اين زندگى!

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 284 تاريخ : چهارشنبه 30 دی 1394 ساعت: 17:35

آینهء خویشتن عارفانه

درونِ اتاقِ شیشه ای نشسته بودم و چشم انتظارِ معشوق، بیرون را مینگریستم
اما هر چه تلاش میکردم شیشه های مِه آلوده اجازه ی دیدن به دیدگانم نداد،
برخاستم تا به سمتِ شیشه ها حرکت کنم تا قسمتی از شیشه ی اتاقِ شیشه ای را پاک کنم و روزنه ای برای تماشای بیرون ایجاد کنم،غافل از اینکه مهِ روی شیشه ها ناشی از رطوبت نفس هایم بود و هر چه نزدیک تر می شدم مهِ روی شیشه ها غلیظ تر میشد و دیدنِ بیرون دشوارتر،،
لحظه ای به فکر فرو رفتم تا چاره ای بیابم و سراسر اتاق را جستجو کردم، ناگهان روزنه ای یافتم،اما از بیرون مسدود شده بود
روزنه را باز کردم و مه روی شیشه ها کمتر و کمتر شد،شیشه ها پاک شدند و بیرون اتاقِ شیشه ای را نگریستم و معشوقِ خویش را با آغوشِ باز منتظرِ خویش دیدم و تازه دانستم که من درونِ این اتاق، بیهوده منتظرِ ورودِ معشوقِ خویش بوده ام...
باید برای یافتن معشوق از این قفسِ شیشه ای رها شد
دیوارِ شیشه ای را شکستم تا به آغوشش بگیرم،اما...!
دیدم دیوار از جنسِ آینه بوده است و آنچه میدیده ام تصویرِ چهرهء خودم بوده است
از شدتِ حیرت به زمین افتادم
تنهای تنها!
ناگهان حضور عشق که همچون دریایی از نور بود وجودم را گرفت، خواستم به خود نگاه کنم،اما هرچه بود نور بود و من معشوقی شدم که هزاران عاشق درونِ اتاق های شیشه ای مه زده انتظارش را میکشیدند،
اما افسوس که مه روی شیشه های اتاق های شیشه ای شان اجازه ی دیدن نمیداد
#احمد رحیمی سال 91

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 283 تاريخ : سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 2:33

جهل ؟ جهل تنها مسکن درد های بشر است

با جهل از دنیا بی خبری...

زندگی آسوده تر است...

هیچ کسی از جاهل انتظاری ندارد...

دنیا به کامت است...

واز همه مهم تر، نمی دانی که چه کسی چشم به راهت است...

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 290 تاريخ : سه شنبه 29 دی 1394 ساعت: 2:33

درد دارد زندگی__*دلم برای دنیا گرفته* گاهی کنار پنجره مینشینم ...
و به فکر فرو میروم.................

سکوت شب را میبلعم و ماه همدم تنهایی میشود.....
دل اگر بگیرد..
با صدای ابشار و جریان اب بغض بر گلو مینشیند..
دل اگر بگیرد به حال تنهایی ماه گریه میکند به سیاهی شب لبخند تلخ میزند
دل اگر بگیرد همراه باران میبارد....
کاش نفهم بودم تا دلم درد نمیگرفت از ظلم ها
..خسته ام گاهی ....
در دنیای زندگی میکنم که از دید یکی خورشید عشق میتابد
از نگاه دیگری درد .....
دریا از دید یکی طوفانی زیباست از دید دیگری ارام از دید دیگری هم اصلا زیبا نیست..عزیزش را تمام زندگیش را بلعیده.......امواجش را نفرت انگیز میبیند و چشم دیدنش را ندارد درد میگیرد دلش به صدف ها لگد میزند و ..........
خداوندا دنیای عجیبیست ......................
.......انفجار لحظه ها گاهی مهیب است......خداوندا..........
......................از همان جاده ای که شاعرانه میپنداشت پیچ و خمش را بیزار است....
چراااااااااااااااااااااااااااااااا
بالا پایین هایی مهیبی دارد زندگی گاهی از پایین هم میشد افتاد و سقوط کرد.......و تهی شد ................
یک شب حالم خوب است و میخندم اما میشنوم صدای گریه های دخترک مزرعه را .......تکه شیشه های شکسته دلش به جراحت میکشد دلم را خنده هایم پنهان میشوند و در سکوت گم.........
خدایا عظمتت را توان گفتنم نیست ظلم هارا اشکارا میبینی .......
نور امید و زندگی میگیرم وقتی به تحمل تو می اندیشم...
نگاه مظلوم طفلک را طاقت ندارم
مروارید چشمانش که میچکد خنجر فرو میرود به دل خسته ام...............
خدایا چه میگذرد در جهانت......
این بیداد گری ها تا کی؟
یکی زمین را با تمام ماه و خورشید و ستارگانش میخورد....
صدای خنده ها ی مستانه اش گوش فلک را کر میکند دیگری با اشک هایش تشنگی هایش و با دردهایش گشنگی هایش را رفع میکند.....
و با ماه و ستارگان مهمانی میگیرد و با ترانه بغض های تکراری اش میرقصد و میخندد .....میخندد چون تو را میبیند و حس میکند وجودت را در قلبش...
خداوندا بشر به کجا رسیده ؟؟؟
مشعوف است مرد قمار خانه
برده است ..
کودکش بیمار است
با خود میپندارد کودکش را قمار نگاه داشته...........

..درد دارد ....................
خداوندا دلم گرفته است...............
___________________________________

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 314 تاريخ : يکشنبه 27 دی 1394 ساعت: 12:10

مقدمه ای بی پایان شعر رویایی سطحی است که در خلسه بصورت لحظه ای اتفاق می افتد و در حقیقت خود معلولی ست ذهنی که می توان به علت آن در خارج ذهن اشاره داشت. شاعر هنگامی به شعر دچار می شود که امیال او سرکوب شده و بدنبال لذتی جایگزین باشد، حال چه لذتی فراتر از آفرینش یک اثر هنری است؟

از آنجایی که اکثر قالبها در شعر فارسی با عقاید و باورهایم همخوانی نداشته اند بدنبال راهی بودم تا تحمیل قالب های پیشین را از خود برهانم و شعر را آنگونه که باور دارم بر دوش حمل کنم.
شعر سبز شعری آزاد و نمادی از یک مفهوم کلی است که محور عمودی آن از دو بخش تشکیل می شود و با رویکرد نزدیک شدن به حقیقت شعر ایجاد شده است.

- مولفه ی اصلی شعر سبز که آن را از اشعار کلاسیک و نو متمایز می کند دو بخشی بودن محور عمودی آن است بدین ترتیب که شاعر به ایجاد یک قرارداد مفهومی می پردازد سپس قرارداد ایجاد شده در مقابل علت خارجی آن قرار می گیرد و تصور مفهومی دیگری از آن حاصل می شود که شاعر آن را جداگانه به شعر می افزاید و مشخص می کند.

نکته :

- در شعر سبز مدلول همان مفهومی است که از دال حاصل شده است و بر آن دلالت می کند.

- در این قالب از پیوند دال و مدلول شعر سبز(نشانه ای نمادین) بوجود می آید که به مدلول خود در ذهن مخاطب اشاره دارد.

مثال:

سابیده >
دیگر نمی سرایم >
هرزه هرزگاهی >
ماهی می شوم > دال
در تنگنای تنگان >
ماهی یا >
در ظلمات آسمانها >
.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
دیگر نمی هراسم >
از شومی جغدان نادان > مدلول
بر بوم نقاشی ها >

شعر سبز- قیطانی فر(باباکمیل)

- از آنجایی که قالب سبز، حقیقت شعر را تنها همان زیبایی های درونی می داند ،شاعر در بکار گیری زیبایی های بیرونی یا لفظی ( موسیقی درونی ،کناری ، بیرونی ) بر اساس مضامین خود کاملا آزاد است و می تواند سرایشی «شبیه» به اشعار کلاسیک ، نیمایی و یا سپید داشته باشد

مانند:

بزین، زین زمین تا ماه آگاه بودش چون نهان >> دال
.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
بپرگارِ زمان خط تا شدش همچون کمان >> مدلول

شعر سبز- قیطانی فر(باباکمیل)

- شعر سبز یک نماد است و به دلایل زیر تابع تصویر سازی توسط شاعر نیست

1. تصویر در ماهیت خود نمی تواند بر چیزی جز خود دلالت کند

2. در تصویر سازی میان تصور صوتی و تصور مفهومی آن شباهت های صوری وجود دارد مانند نثر

سلام و عرض احترام
دو کوتاه سبز فوق نیز اینجایند تا با تیزبینی اساتید بزرگوار نقد شوند
از توجه کلیه عزیزان سپاسگزارم

عبدالکریم قیطانی فر(باباکمیل) 27 دی 94

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 277 تاريخ : يکشنبه 27 دی 1394 ساعت: 12:10

آه، آناستازیا دخترم (2)

آه، آناستازیا دخترم (2)
دخترم فرق دانشمندان با آدمهای عادی این است که نخست در حالت هر پدیده ای میاندیشند، دوم منظم میاندیشند ، سوم تا به یقین که بیشتر وقتها نسبیست نرسند، آرام نمی گیرند؛ تازه که منظورم همان ردیف چهارم است ،مدام بیافته هایشان تردید میکنند .اگر اینطور نباشد یعنی نسبت بیافته ی خود ، مغرور شده وعیب احتمالی در نظریه و یافته ی خود را فراموش کرده اند .یعنی همیشه یک فکرِ احتمالا ناقص را با خود حمل میکنند. چقدر دردناکست که انسان حامل دائمی و مغرورانه ی نادانی خود باشد!
هردوی ما یادمان باشد در آینده راجع واژگانِ بالا که بی محابا پرتاب کردم ، صحبت کنیم. اما همین دانشمند منظم اندیش گاهی دچار درهم اندیشی می شود وقتی می بیند کودکی سر چهار راه پشت چراغ قرمز ازو می خواهد و التماس میکند که فقط یک چسب زخم بخرد فقط یکی، دلش بدرد می آید و با خودش می گوید: کاش شاعر یا نویسنده بودم و این درد جانکاهت را تا عرش فریاد می زدم.اینجاست که اوهم مثل من و شما یک انسان عادی می شود .اصلا درینگونه موارد این حس نوع دوستی تقریبا همه ی مارا وادار به دلسوزی میکند .وجه مشترک همه یا اکثر ماست .ما به آن میگوییم انسان ...چو عضوی بدرد آورد روزگار... چون انسانیم ، برای عضو های دیگر قراری نمی ماند ماهم متاثر می شویم. که باین جمع همگون می گوییم جامعه ی انسانی. درین فکر هستیم که روزنامه فروش را می بینیم ؛ اوهم تقریبا وضع همین کودک را داردو با خرید یک روزنامه ومقداری چسب زخم که حالا فکر میکنیم مفید ترین کالای جهان را خریده ایم( یا آن دانشمند خریده است) راه میفتیم.
کمی حس رضایت داریم ولی هنوز این صحنه ها دارد مارا می آزارد درین لحظه ما با چارلی در فیلم عصر جدید وجه مشترک داریم؛ آن هنگام که آن کودک وزن وسگِ هرسه گرسنه و بناچار هرسه ولگرد را می یابد.درین فکر هستیم ، همراهِ ما که رانندگی نمی کند فرصت می کند روزنامه را ورق بزند و با حالتی که شاد از یافتن همفکر و متاثر از شعری که صحنه ی سر چهارراه زندگی را بطرز هنرمندانه ای بیان کرده است، اشاره بصفحه ی ادبی می گوید: ببین حسین چی گفته :اگر من همه ی چسبه زخمهای ترا بخرم نه زخم من خوب میشود ونه درد تو. چقدر زیبا و حکیمانه.
اما دخترم اجازه بدهید همینجا اثر این کلام زیبا را بررسی کنیم .ممکنست این شعر آنقدر روی ما اثر بگذارد و آنقدر آمادگی داشته باشیم که مدتها این فاجعه را در ذهنمان داشته باشیم ومرور دائمیش، درما موجب یک غصه ی دائمی شود وما یواش یواش بیک موجود افسرده تبدیل شویم. یا نه اتفاقا ازاین صحنه متاثر شویم واز سروده ی آقای پناهی بوجد بیاییم و موجب شود یک نوشته ی بهتری از خودمان بروز دهیم . یا فراتر برویم، مثل آن دانشمند علیرقم مزه ی شیرین و فراموش نشدنی، کمی بیرحمی بخرج بدهیم ازآن دل بکنیم و بدرستی این کلام زیبا تردید کنیم.( کارهای علمی دانشمند بازتاب منطقی جهان در دستگاه ذهن اوست اما بازتاب جهان در ذهن هنرمند در لفافه ی عاطفی بیرون می تابد ،که هنر نامیده می شود ،بعضی هردو بازتاب را از خود بروز می دهند. بعدا یک فصل درین باب صحبت میکنیم .
بچه چیزی درین واژگان زیبا تردید کنیم؟ راستی راستی انگار می خواهیم یک هنر مند خلاق بشویم !
چیزی که امروزه هنر مندان ما بوفور انجام می دهند . قالبها و فرم های بظاهر زیبا اختراع میکنند و واژگان بیچاره را با الگوی خود درآن میریزند و کوهی از آثار بظاهر نو ولی تکراری تولید میکنند که پس از مدتی تکرارش و شنیدن و دیدن این مجموعه جانکاه ، جامعه و اهل مطالعه را خسته می کند.
اینان چهار راه زندگی آن کودک و روزنامه فروش را نمیبینند، درد مندی و پریشان احوالی حسین را نمیبینند . این کلام زیبا و معروفیت غم انگیز بعد از مرگش را میبینندو پیش خودشان می گویند هنر یعنی اینکه ما ظرف دلخواه خودمان را بسازیم و کم و پیش این واژگان را در آن بریزیم. کافیست. و پارا فراتر می گذارند و گمان میکنند که نیماهم همین کاررا کرده است ونیز صادق هدایت . یک روش ابداع کرده اند و همان واژگان باستانی نیاکانمان را درآن ریخته و براحتی با یک چشم برهم زدن شهرت جهانی یافته اند. عده ای هم که خیلی جدی تر هستند و قیافه ی حق بجانب دارند وبدرستی می گویند تکرار هنر نیست وما خسته شده ایم ازهر نوع نظم تکراری خسته شده ایم . دست بخلاقیت و جراحی این واژگان میزنند . مثلا کلمه ی قلب را از جمله حذف و بجایش واژه ی بیربط درخت را می گذارند .اینها وقتی تکرار را نفی میکنند کار درستی میکنند ولی چون بکلمه بعنوان اصل نگاه میکنند نو آوری و خلاقیت را در معلول کردن نوشته می دانند . خدا بواژگان رحم کناد. اینان در نقاشی سر زرافه را بکمر کرگدن پیوند میزنند وهمین شیوه غزل هم دارندو نامش پست مدرن است. چه چیزی مایه ی هنرست؟ واژه ؟ رنگ؟ یا ... ؟اخیرا دیدم عده ای بکلمه( اصالت) داده اند . یعنی این کلمه های قراردادی که اساس هر نوشته ای را تشکیل می دهند ، اتفاقا در زبانهای مختلف بشکل های مختلف در آمده اند وحتی باندیشه ی خود یک عظمت کاذب بخشیده اند .مکتب اصالت کلمه
آه دخترم خسته شدی! چقدر حرف زدم؟ از چهارراه نباید رد میشدیم حواسمان نبود . اشتباهی آمدیم . هوا تاریک شد ، برمی گردیم.

ادامه دارد....

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 289 تاريخ : يکشنبه 27 دی 1394 ساعت: 5:57


شاعر:علیرضا اقبالی
موضوع:عاشقانه ها

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 280 تاريخ : يکشنبه 27 دی 1394 ساعت: 5:57

انعکاس
اشکان جان ؛
مادر...
این کارتن خالی رو ببر بذار تو انباری گوشه ی حیاط

- حالا فعلا کار دارم
باشه هر موقع کارم تموم شد

دو ساعت بعد

نبردی هنوز این کارتن رو مادر ؟

- اَه ، اگه گذاشتین به کارم برسم

اشکان در حالی که زیر لب غر میزد
با بی میلی تمام از پشت میز بلند شد
کارتن خالی رو از تو آشپزخونه برداشت
در حیاط رو باز کرد، کارتن خالی رو پرت کرد گوشه ی ایوون
و بلافاصله برگشت پشت لب تابش...

چند ساعتی گذشت و شب شد
اتاق اشکان چسبیده به ایوون خونشون بود
چشماش داشت سنگین میشد
که صدای میو میو ی گربه ای نانجیب !
خواب رو از چشمش ربود...

نمیدونست باید چی کار کنه ،
از یه طرف نمیتونست اون صدای گوش خراش رو تحمل کنه
از طرف دیگه اونقدر خوابش میومد که حال نداشت
از جاش تکون بخوره و بره گربه رو پیشت کنه تا از دست
صدای انکر الاصواتش که به صدای هر جاندار و جانور دیگه ای
شبیه بود الا گربه ! خلاص بشه...

اون شب اشکان تا صبح نتونست بخوابه
صبح زود ساعت شش صبح پدرش اومد تو اتاقش

اشکان ، اشکان ، این درو قفل کردی کلیدو کجا گذاشتی بابا ؟

- هوم ؟ چیه ؟

میگم درو قفل کردی کلیدو کجا گذاشتی بابا ؟

- چه میدونم ، خودتون بگردین پیدا کنین...

من گشتم ، پا شو خودت بگرد ببین کجا گذاشتی

- اَه ، حالا نوبت شما شد ؟!
اون از مامان ، اون از اون گربه هه که تا صبح نذاشت بخوابم
الانم نوبت شماست ؟! اگه گذاشتین آدم دو ساعت بخوابه...

چند دقیقه ای گذشت و اشکان پیش خودش فکر کرد
اگه اون کارتن خالی رو به جای انداختن رو ایوون
برده بود و گذاشته بود تو انباری گوشه ی حیاط...
نه گربه ای میومد اونجا لونه کنه ، نه خواب بهش زهر می شد
و نه صبح اونجوری جواب پدرش رو میداد...

پ.ن :

گاهی وقت ها ،
دلیل تمام عصبانیت ها و مشکلاتمون خودمون هستیم
که کاری رو که باید، در وقت خودش درست انجام نمیدیم
و بعد از همه شاکی هستیم الا از خودمون...

از انعکاس صدامون توی کوه نباید غافل بشیم
و خوبه یادمون باشه اگر تو کوه بگیم های
همون های ، های های به سمتمون بر خواهد گشت...

قصه ی ما به سر رسید
کلاغه هم اتفاقا به خونش رسید !
با یه گردو به منقارش و دو تا هم تو جیبش
که سر افکنده نباشه جلوی جوجه های تازه سر از تخم در آوردش...

شما خودت خوشت میاد به خونت نرسی که کلاغه نرسه ؟
آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
و آنچه برای خودت نمیپسندی ، بر دیگران هم نپسند
کلام مولا علی (ع) و رسول مهربانی ها ( ص) و به نظر من
کوتاه ترین و جامع ترین تعریف اسلام ، تنها در یک جمله...

طرح پایانی پی نوشت رو
سابق بر این هم در اثری استفاده کرده بودم
و تکرارش رو خالی از لطف ندونستم...

شب و روز و روزگار بر همه ی دوستان خوش
حال دقایقتون خوب
در پناه خدایی که هست...

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 245 تاريخ : يکشنبه 27 دی 1394 ساعت: 5:57

به دنبال یک شعر خوب ... تعبیرها

*****

کاش
تعبیر خواب گسل ها
بم نبود...

کسی چه می داند
شاید ضجه های بودای بامیان را
از قلم انداخت
نوستراداموس
که ایفل را در خواب هایش
گردن زدند!

دنیا پر است از
خواب های در انتظار تعبیر
و من باز هم
به امید رویاهای ندیده
بالینم را
غسل استجابت رویا می دهم

حالا تو بگو
ماه من
در تو چه خوابی ست
که تعبیر
از آن حیران است؟!

ل. آهور
بیست و پنجم/دی/نودوچهار

همیشه، تعریف یک شعر خوب برایم سخت بوده است . همواره ، همه ی ما ، تلاش کرده ایم که شعری خوب بگوییم . شعری که پر از عنصر خیال باشد ، جامع و مانع باشد ، زبانش جهانی باشد که وقت ترجمه، مفاهیم قربانی نشوند ...

شعری که بشود با بسیاری از نگرشها و زوایا به آن نگریست : تاریخ ، جغرافیا ، فلسفه ، روانشناسی و... بشود شعر را همچون پولی بین المللی در تمام دنیا خرج کرد ، خواند و همه را سیراب کرد ...

نوشتن شعر خوب ، کار هر کسی نبوده و نیست ... شاعر خوب ، بجز خمیره ی خدادادی ، نگرشی بس عمیق می خواهد که بیشتر از حجم مطالعات ، به زوایای دیدش بر می گردد ...

در طول حدود ده ماه عضویتم در سایت شاید بیش از پانزده هزار شعر خوانده ام !... اما شاید تنها پنجاه شعر را یافتم که تمام وجودم از خواندن آنها ، سیراب شده است و مرا به وجد آورده اند و همیشه در ذهنم ماندگار شدند و برخی شان منبع الهام برای شعرهای خودم .. .یعنی هفته ای یک شعر خوب .

......و هر هفته حدود سیصد شعر می خوانم تا همان یک شعر خوب را از میان آنها پیدا کنم و بخوانم ... و از میان این پانزده هزار شعر ، شعر فوق شاید جزو پانزده شعر اولی باشد که پس از خواندنش ، ساعتها فکرم را درگیر کرد... ...شعری برای تمام فصول ... تفسیر و تعبیری از تاریخ ، جفرافیا ، جنگ ، زلزله ، تروریسم ، خوابها و رویاها ، اشکها و لبخند ها ، ....
از عطسه ی زمین در بم که دهها هزار نفر را در لحظه ای به کام خود کشید تا نفرین تندیس خدای بودائیان در بامیان افغانستان که توسط طالبان تخریب شد .... از حادثه ی تروریستی اخیر پاریس تا پیشگویی های نوستراداموس ...و در انتهای شعر ، یک سوال از ماه : براستی چه خوابی برای ماه های آینده مان دیده ای ؟! و شاعر بیمناک از آینده ای موهوم ، هر شب ، قبل از خواب ، بالش اش را غسل استجابت می دهد .....شاید خوابهای بهتری در راه باشد !

خوشحال خواهم شد که شما نیز بنویسید ....آنچه آمد ، تنها یک برداشت بود . شاید برداشت من کمی احساساتی باشد در نوشته ام . چون واقعا بعد از خواندن این شعر ، ضربان قلبم از نظم خارج شد .... و قلبی که موزون نباشد ، می تواند هر موازنه ای را در قضاوت به هم بزند .....

و این شعر می تواند نمونه ی یک شعر خوب قلمداد شود ....رژه ی واژه های به جا و اتو کشیده و بی نقص .... شما نیز بنویسید ... نقدهایتان را ... برداشت هایتان را...

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 261 تاريخ : شنبه 26 دی 1394 ساعت: 5:28

روز های کودکی آن روز ها بهترین روز های زندگی ام بود...همان روز هایی که میخندیدیم همان روز هایی که در کنار هم خوش بودیم!

همان روز هایی که با شادی یا ناراحتی که نهایتش به قهر وصل میشد به سر آمد...
بله..همان روز های کودکی!!!
گرچه هنوز هم به اندازه ای نوشته هایم میگویند بزرگ نشده ام اما باز هم حرفم را تکرار میکنم:یاد آن روز ها بخیر آن روز ها بهترین روز های زندگی ام بودند.

من کودکی را در روز هایی میبینم که با یک چیز کوچک میخندیدم و حتی ساعت ها بعد با یاد آوری آن به خنده می افتادم.یا همان روز ها که گناه برایم معنایی نداشت.
آنوقت ها بیشترین سرزنشی که میشدم از طرف پدر و مادرم بود..نه عمو و خاله و دایی و عمه!!

نه بچه های فامیل.حتی همشاگردی هایم هم مرا سرزنش نمیکردند.
اما حالا.....هرکس با سرزنشی که به قولا خیر خواهانه است زندگی ام را متحول میکند!
من این کلمه خیر خواهانه را درک نمیکنم۱
یعنی چه؟؟؟
دیگر قدرت تصمیم گیری برایم معنایی ندارد تار و پود زندگی ام ساخته شده از همین سرزنش های (به قولا) خیر خواهانه اند.
کوچکترین اشتباهم را آنقدر از زبان این و آن میشنوم که به بزرگ ترین گناه عمرم تبدیل میشود.
این روز ها روز های سختی است که من در آن قرار گرفته ام.
روز هایی که در آن خنده هست دلخوشی هست قهر ها به آشتی تبدیل میشوند اما دیگر واقعی نیستند.
در این روز ها واقعیت تلخ است و تمام انسان ها با شیرین ترین ها زندگی میکنند...هیچ کس در واقعیت نیست!!!
بیچاره!!دلم برایش میسوزد دیگر حتی در فیلم ها هم کسی نمیگوید :من تحمل شنیدن واقعیت را دارم.

آن موقع ها هیچ کس به شنیدن دروغ راضی نبود و دروغ گو سرزنش میشد اما حالا چه؟؟!!
در این زمان دیگر به چشم کسی دروغگو دشمن خدا نیست..اما کسی که راست بگوید مورد آه و نفرین مردم قرار میگیرد.
دیگر هیچ پدر و مادری کودکی را با خبر آوردن کلاغ سیاه تحدید نمیکند و نمی گوید چرا دروغ گفتی!!!
در واقع خود آن ها هستند که در این زان بلعکس عمل میکنند و باید کلاغ را دنبال ان ها فرستاد.
ما که با تحدید کلاغ سیاه بزرگ شدیم و بابت دروغ گفتن سرزنش شدیم به این جا و مکان رسیدیم.
چه بر سر این فرشتگان پاک و پاکیزه زمینی می اید؟؟
کسانی که بابت راست گفتن کتک میخورند..کسانی که کم کم عشق ورزیدن به دروغ را می آموزند و عاشق دروغ میشوند.
مادرم به گونه ای از نو جوانی خودش خاره های خوش میگوید که دل من هم برای نوجوانی مادرم تنگ شده!
اما یعنی چه؟
نوجوانی آنان شیرین بوده؟
یابزرگ سالی از نوجوانی تلخ تر است؟ پر دروغ تر است سیاه تر است؟ تاریک و ترسناک تر است.
یعنی ما نوجوانان این نسل باید خود را برای تاریک تر شدن آسمان خیالمان آماده کنیم؟
چه چیز دشوار تر از این؟؟
چه کاری سخت تر از جستجوی راهی برای فرار از تاریکی در تاریکی؟!
دلم برای بچه ها میسوزد ...
گرچه چه بسا تا آن زمان کسی راهی روبه روشنایی برایشان بازکرده باشد.....

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 289 تاريخ : شنبه 26 دی 1394 ساعت: 5:28

خدایا جز تو چه کسی را دارم بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيم
بی تابی و انتظار کلامی از گلهای باغچه یا حتی نم نم باران و اشکهایم بعد از جاده های مه گرفته .
بی تابم بی تاب از این دوری و انتظار آمدن نوری از جنس لطافت طلوع و ساعتهای بی تاب دقایق و دقایق تشنه ی ثانیه ها و ثانیه ها که عطش دیدارت را دارند و از نیامدنت...
بیا!
فقط بیا
خدایا
تمام شدن این ثانیه ها و دقایق و قرنهای نیامدن منجی ، به کدام گوشه از این وسعت بی کرانت بسته است؟
به کدامیک ؟
به آه پسربچه ی یتیمی که آه خواهر را با ناله ی مادر سودا می کند و در اوج کودکی غیرت دارد و مردانه چشم در چشم نامردمان شهر میدوزد تا چشمی خواهرکش را چشم نزده باشد!؟
یا به سکوت دل آن پیرزن که پس از سالها مهمانداری و پذیرایی اکنون با آن همه مهمان در گوشه ای از آسایشگاه سالمندان...؟!
یا به آغوش پدری که سایه ی امنیت شده است و نامرد با آتش گلوله سایه ی قهرمان زندگی را بر سر کودک کوتاه میکند؟!
یا آن کودکی که شنا نکرده و به دریا نرسیده روی ماسه های ساحل به کویر خشک و بی جان خوابیده است و مادر هم نیست که در آغوشش گیرد؟!
...
خدایا
یک نگاهم به در روزگار و یک نگاهم به ساعتهای رفته و نیامده
به ساعتهای تنهایی و اشکهای گرمم که سرد شده اند و میترسم میترسم از این دوری و انتظار که نمانم و نباشم
خدایا تورا به اشکهای مادران داغ دیده و اشکهای یتیم که میدانم به درگاهت عجیب حرمت دارند و خون آنها که هنگام شهادت لبخند میزنند و آنان که اسم اعظمت را میدانند و یا هوی عارفان و اشکها و سوز دل عاشقان و گریه های گاه و بی گاهم ، منجی عالم را برسان .

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيم

اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن

صَلَواتُکَ علَيهِ و عَلي آبائِهِ

فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ

وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناًحَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً

وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلااللّهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّدْ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
يا اللَّهُ يا رَحمنُ يا رحيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّت قَلبِي عَلي دِينکَ

مرتضی دوره گرد (هیوا)
التماس دعا

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 260 تاريخ : شنبه 26 دی 1394 ساعت: 5:28

"بخند به دنيا، تا دنيا زيباتر شود" شب ، قبل از خواب ، از من قصه مى خواهى ؛تا آن را با خود به رويا هاى خوابت ببرى .
ديشب وقتى به بالينت آمدم ، تو در خواب شيرين خفته بودى و من به دريا سرودم راز هاى دل كودكى را.
نمى دانم در كجا سير مى كردى،اما لبخند زيبايت در خواب، حكايت از سفرى دلنشين داشت. روى زيبايت چون ماهتاب در نور كم سوى روشنايى اطاق مى درخشيد وخودنمايى مى كرد. پيشانيت را بوسيدم و تو غلطيدى. نمى دانم موج روياهايت هم باتو غلط خورد يا نه، اما مهر آميخته با بوسه ام به درياى رويا هايت سرازير شد.
باورم كن ،اى درياى خروشان محبت و احساس،اى حاصل مهر،اى زاده ى خورشيد، اى نازنينم. وقتى كه شب تو را در خواب نازت به تماشا مى نشينم ، در روياهاى تو سير مى كنم و روياهاى خود رابا روياهايت مى آميزم و قصه هاى زندگيم را تعقيب مى كنم.
شادابى را در روياهايت متجلى كن اى امتداد من و اى كمال من.
"بخند به دنيا تا دنيا زيباتر شود".
در آغوش بگير دنيا را و از گرماى وجودت مهر ببخش تا دنيا گرمتر شود و صميمى تر. دنيا را دوست داشته باش ؛ وقتى بداند دوست داشتنى است، دوست خواهد داشت همه را، و تو را...
و"زيباتر خواهد شد".

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 341 تاريخ : جمعه 25 دی 1394 ساعت: 14:34

نامه ای شگفت به همسر رویاهایم(40) نامه چهلم : فقط خدا ...
بي بي ! خداوند پيامبران را فرستاد تا نگاه تو را از نگريستن به چهره بت ها ، به سوي آسمان بگرداند و تو را متقاعد سازد كه به گونه اي صحيح تصورات نامعقولت را تصحيح نمايي . و نيز متوجه ات سازد كه همه بركت هاي آسمان و زمين را به تو ارزاني داشته است . خواهي ديد هر بادي كه مي وزد ، هر طلوع و غروبي ،هر ابري در آسمان ، و هر گلي كه شكوفه مي زند و هر برگي كه مي ريزد و غيره ؛ نشانه اين است كه او براي كمك به تو حاضر و آماده است . حال اگر تصورات خود را به اين سو سوق دهي متوجه حضور پر قدرت خدا خواهي شد .
آيا تو بر روي بت خاصي تمركز يافته اي ؟ آيا اين بت خود تو هستي يا كار و شغلت؟ تو بايد قادر باشي افكار و خيالات خود را تحت كنترل در آوري و تمامي اين بت ها را از بين ببري اگر چنين نكني توانائي ات را براي ديدن خدا و شنيدن صداي پاكش از دست خواهي داد و زماني كه به مشكلي برخوردي بدون قدرت خواهي بود و مجبور خواهي شد بحران را در تاريكي و بي نور خداوند طي نمائي . اگر بينائي خود را از دست داده اي به عقب برگرد و فقط به خدا چشم بدوز اين خداست كه به او نياز داري . از خود و صورتك هائي كه از بتان در افكار خود ساخته اي دور شو و از تصورات خود نيز بيرون بيا . بيدار شده و لبخندي بزن و با تأمل در افكارت ،‌ چشمان خود را به سوي خداوند برگردان .
ای خدا ! مرا بسوی خودت باز گردان و مرا در میان این دنیای افسار گسیخته ، بیدار نگاه دار . مرا ، شهر ، استان و کشورم را برکت بده . با تو بودن است که همه را دوست می دارم .بگذار با تو بمانم ...آمین

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 303 تاريخ : جمعه 25 دی 1394 ساعت: 0:04

اقبال تفال
" اقبال تفال"

به قلم
محمدرضالطفي

...مطمئن باشيد هرگز شعر " مولانا" فردوسي .... و از اين دست آثار به هيچ وجه قابليت تفائل پيدا نمي كنند !!!
و از اين ميان ديوان " حافظ" اين قابليت را به دست آورده است
مي پرسيد چرا!؟
براي اين كه صرفن " حماسي" اعتقادي " عاشقانه" " عارفانه " و..... نيست بلكه مثل كشور عزيزمان ايران چهار فصل است !!!
و مجموعه اي از
تغزل ؛ عرفان ؛ حماسه و..... مي باشد و تنها پلاك حماسي بودن يا عرفاني بودن را نخورده است و جامع الشرايط است و همين ويژگي است كه با قران مجيد نيز استخاره مي گيرند

بر اساس عرف و بر سبيل عادت بيشتر به آثاري شعر اطلاق مي شود كه در لفافه پيچيده شده باشد و مفهوم چنان با زبان استعاري بيان شود كه جسارتن بعضي از پيشكسوتان شعر هم سر از معاني و مفهومش در نمي آورند
و چه رسد به مخاطبيني كه بايد رفت و نمادي از ايشان را ساعت ٥ بامداد ديد كه چگونه از ميله ها و دستگيره هاي قطارشهري ( مترو ) آويزان شده اند و كم و بيش ايستاده هم چرت مي زنند
ايشان نه مجال خواندن چنين آثار بلند و بالايي را دارند و نه ذهن رهايي كه بيايند چنين اشعاري بخوانند ( بهتر است بگوييم معادله چند مجهولي را حل كنند)
البته جسارت نشود آثار خوب نيز وجود دارد
اما در عصر جت همانگونه كه عرض كردم نه عصر اسب و درشكه ديگر چنان آثاري را مخاطبين بر نمي تابند

بريده اي از يادداشتهاي شبانه ام

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 282 تاريخ : جمعه 25 دی 1394 ساعت: 0:04

نيايش۲ پروردگارا در این لحظات سخت و سنگین بر تو توکل می کنم واز همه قطع امید می کنم .خدایا کارها در مجرای قضای تو جاری می شودو با قدر تو اندازه گیری می شود.و کسی نمی تواند به قضا و قدر تو آگاهی پیدا کند زیرا که قضا و قدر تو راز توست که کسی را بدون اجازه تو وقوف بر آن نیست .خدایا چاره جویی های من برای خودم ناقص و ناکافی است و چگونه کسی می تواند از خود پشتیبانی کند در صورتی که هیچ قدرتی ندارد .الهی آنچه اکنون دارم همه از ناحیه لطف و کرامت تو بوده نه زحمات یا عبادات من .که حتی کارهای نیک ما نیز از ناحیه توفیقات توست واز این نظر نیز ما بدهکاریم .الهی من از سرنوشت بد به تو پناه می برم .خدایا سررشته افکار مرا به دست گیرو مرا تنها نگذار.چگونه کسی را تنها می گذاری که به تو رو آورده واز تو کمک خواسته .چنین چیزی از بخشندگی و بنده پروری تو انتظار نمی رود.خدایا من تا کنون نتوانسته ام خیری به خود برسانم یا شری از خود دفع کنم .از این پس نیز نمی توانم .ودر آخر می سرایم :

در کار خود درمانده ام یارب مددنما حیرانم و وامانده ام یارب مدد نما

شاید دعایم مایه خسران من شود من در دعا هم مانده ام یا رب مدد نما

خدایا بهترین دعاها را برزبان ما جاری کن.خدایا دعاهای من از توست و بی شک آنکس که دعاها را داده

اجابت نیز خواهد کردکه او لطیف و خبیر است .

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 269 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 21:05

شاداب بودن كافى است. "ترين ها" عامل افسردگى است. از وقتى وارد جامعه مى شويم، عقده هاى به وقوع نا پيوسته ى والدين در ما جارى است.
از همان ابتدا و از لحظه ى ورود آماده ى شركت در مسابقات زندگى مى شويم. ومسابقات هميشه برد و باخت دارند.
شادى ها را منوط به برد هاى زندگى مى كنيم و قمار شركت در مسابقه هميشه با برد همراه نيست و براى ما هميشه شادى نمى آورد.
بسيار اتفاق مى افتد كه از نمره ى ١٩ دچار ناراحتى و دلتنگى مى شويم و به جاى شادى از ١٩ داشته ى خود درگير يك نداشته مان مى گرديم.
ما آمده ايم كه خودمان باشيم. خودى كه جوهره و استعداد مارا با تلاش مان بياميزد و من واقعى را بيافريند.
تشويق فرزند به آمادگى و شركت در مسابقات بى سرانجام زندگى ممكن است او را موفق و پيروز گرداند ، اما هيچ گاه او را انسان شادابى نمى كند . انسان هايى كه طعم پيروزى و برتر و برترين بودن را بيشتر بچشند بالاخره در جايى به بالاتر و برتر از خود بر مى خورند و ياس و افسردگى ناشى از نزول از اوج را قويتر و عميق تر حس مى كنند.
بايد از دام پسوند"ترين ها" رها شويم تا لذت زندگى را بچشيم. حتى اگر از آرزو هامان دور باشيم نيز بايد عاشق داشته هامان باشيم و با مقايسه ها ومسابقه هاخود را هلاك نكنيم.
گاهي بايد آرزوها باز بينى وبا واقعيت ها سنجيده شوند.
"آرزوى خوشبخت ترين بودن مهمترين مانع خوشبختى مااست." تلاش براى زندگى خوب وشاداب بودن كافى است بايد حتى از آرزوى شادترين بودن خلاص شويم چون دقيقاًعامل يأس وافسردگى ما همين است.

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 256 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 21:05

نقد یک شعر با همکاری کاربران سایت ، شماره 5 سلام
شعر زیر از امروز چهارشنبه 23دیماه نود و چهار ساعت 9/30 شب برای نوشتن نقد کاربران و دوستان سایت، فعال می شود.

لطفاً اگر بر این شعر نقدی دارید تا روز و ساعت اعلام شده آماده کنید.

" درد دلهای یک دیوانه "
.
.
حالا که دنیا , روی کاروانسرای شاه عباسی را کم کرده...
چه فرق می کند برای زمین ...
کلاغ , موش بزاید ..
تا ازسر و کول مترسکها بالابروند؟؟
یـا درختان , ریشه درآسمان بدوانند؟
و گندم ها...جو پس دهند.
زمین با سرگیجه ی همیشگیش...
زمین بخورد
من , عینکش را
درجیب چپم مخفی کنم!
اصلا...!
حالاکه دنیاکاروانسراست!
بیــا تـا روی عقل راکم کنیم ..
همراه موشها ..
سربه سرمترسکها بگذاریم
ریشه ی درختان رابجویم
عینک زمین رابه چشم بزنیم
جو , بپاشیم ...
تا آنان که کاشتند و ماخوردیم
مهمانمان باشند.
اصلا...به ماچه ربطی دارد
که زمین دارد جان می دهد!
ماکه ضامن درخت وگندم نیستیم
آنهم گندمی که آواره ی مان کرد
و درختی که هی غُر می زند
و از آسمان ..
آب می خواهد...
و مترسکی که باچشمهای باباقوریش
کلاغ را رم می دهد.
یکی بیاید...
یکی بیایدو مرا ا ز زیر بار وهم وخیال
نجات بدهد.
هذیان می بافم؟!
دلم می خواهد شاهرگ زمین رابزنم!
یکی بیاید...
عینک زمین
درجیبم جامانده
وکلاغها دنبال جنینشان می گردند!

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 272 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 21:05

نيايش۲ پروردگارا در این لحظات سخت و سنگین بر تو توکل می کنم واز همه قطع امید می کنم .خدایا کارها در مجرای قضای تو جاری می شودو با قدر تو اندازه گیری می شود.و کسی نمی تواند به قضا و قدر تو آگاهی پیدا کند زیرا که قضا و قدر تو راز توست که کسی را بدون اجازه تو وقوف بر آن نیست .خدایا چاره جویی های من برای خودم ناقص و ناکافی است و چگونه کسی می تواند از خود پشتیبانی کند در صورتی که هیچ قدرتی ندارد .الهی آنچه اکنون دارم همه از ناحیه لطف و کرامت تو بوده نه زحمات یا عبادات من .که حتی کارهای نیک ما نیز از ناحیه توفیقات توست واز این نظر نیز ما بدهکاریم .الهی من از سرنوشت بد به تو پناه می برم .خدایا سررشته افکار مرا به دست گیرو مرا تنها نگذار.چگونه کسی را تنها می گذاری که به تو رو آورده واز تو کمک خواسته .چنین چیزی از بخشندگی و بنده پروری تو انتظار نمی رود.خدایا من تا کنون نتوانسته ام خیری به خود برسانم یا شری از خود دفع کنم .از این پس نیز نمی توانم .ودر آخر می سرایم :

در کار خود درمانده ام یارب مددنما حیرانم و وامانده ام یارب مدد نما

شاید دعایم مایه خسران من شود من در دعا هم مانده ام یا رب مدد نما

خدایا بهترین دعاها را برزبان ما جاری کن.خدایا دعاهای من از توست و بی شک آنکس که دعاها را داده

اجابت نیز خواهد کردکه او لطیف و خبیر است .

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 280 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 18:45

شاداب بودن كافى است. "ترين ها" عامل افسردگى است. از وقتى وارد جامعه مى شويم، عقده هاى به وقوع نا پيوسته ى والدين در ما جارى است.
از همان ابتدا و از لحظه ى ورود آماده ى شركت در مسابقات زندگى مى شويم. ومسابقات هميشه برد و باخت دارند.
شادى ها را منوط به برد هاى زندگى مى كنيم و قمار شركت در مسابقه هميشه با برد همراه نيست و براى ما هميشه شادى نمى آورد.
بسيار اتفاق مى افتد كه از نمره ى ١٩ دچار ناراحتى و دلتنگى مى شويم و به جاى شادى از ١٩ داشته ى خود درگير يك نداشته مان مى گرديم.
ما آمده ايم كه خودمان باشيم. خودى كه جوهره و استعداد مارا با تلاش مان بياميزد و من واقعى را بيافريند.
تشويق فرزند به آمادگى و شركت در مسابقات بى سرانجام زندگى ممكن است او را موفق و پيروز گرداند ، اما هيچ گاه او را انسان شادابى نمى كند . انسان هايى كه طعم پيروزى و برتر و برترين بودن را بيشتر بچشند بالاخره در جايى به بالاتر و برتر از خود بر مى خورند و ياس و افسردگى ناشى از نزول از اوج را قويتر و عميق تر حس مى كنند.
بايد از دام پسوند"ترين ها" رها شويم تا لذت زندگى را بچشيم. حتى اگر از آرزو هامان دور باشيم نيز بايد عاشق داشته هامان باشيم و با مقايسه ها ومسابقه هاخود را هلاك نكنيم.
گاهي بايد آرزوها باز بينى وبا واقعيت ها سنجيده شوند.
"آرزوى خوشبخت ترين بودن مهمترين مانع خوشبختى مااست." تلاش براى زندگى خوب وشاداب بودن كافى است بايد حتى از آرزوى شادترين بودن خلاص شويم چون دقيقاًعامل يأس وافسردگى ما همين است.

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 266 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 18:45

شکوفایی شعور نگاهی اجمالی
به سبکی نو ظهور در ادبیات پارسی از غلامرضا زربان
از دیدگاه یک مخاطب عام

..... پیشاپیش از قصور کلام و قلم خود از خوانندگان پوزش می طلبم.....
================
.
.
نه هرگز به ماه نمی رسند
ع ق ر ب ه ا . . .

============

در نگاه اول مخاطب ه روز نامه ای خوان با چه مواجه میشود؟
-.......
مخاطب فنی ه سرایش اشعار اعم از نو کلاسیک سپید سیاه و غیره؟
- .......

کسی که با ایشان ارتباط بر قرار کرده و می خواهد بزور معنی را از درون واژه ها بیرون بکشد چطور؟
کلجار می رود؟
خودش برای خودش معنا می بافد؟

حالا بیاییم با مخاطبی مواجه شویم که اصلا و ابدا راهی ندارد و نمی یابد باشخصیت و اثر وی
او چه می بیند؟
اگر گستاخی ه سخن رانی داشت و حرفش شتک نمی شد و دامن ه خودش را نمی گرفت چه میگفت؟

-................

فقط می توانم بگویم متاسفم

برای چه؟
خب به دو دلیل

دلیل اول اینکه این نوع مخاطبینی را که آوردم به دنبال معنی ای برای ادخال و امتزاج
و پسند با موضوع درونی ه خود هستند

ولی سبک زربان برای این نوع مخاطبین بدون ه داشتن ابزاری بغیر از دیداری نوشتاری گفتاری شنیداری سکوت می کند
و در بهترین حالتش بافته های زشت و زیبای خودشان را به خوردشان می دهد
و در نا خود آگاه اینان دچار تکرار مکررات میشوند
و کلافه احتمالا

حالا پر خاش ها بماند به جای خودش که همیشه پرخاش به عامل باز میگردد و خود وی را مجروح میسازد

دلیل دوم اینکه اینجا ژانر شعر است و مخاطب در شعر تمام( تعریف ها و بی تعریفی ها )به دنبال اتفاقی بدیع میگردد تا
با دانسته های خود ورود کند به عمق پیام
ولی چون با سبک زربان آشنا نیست و ابزار مورد نظر را برای ورود به

محتوای اثر را ندارد دست خالی
باز میگردد
یا همان مواردی که در بالا آوردم
چه ابزاری؟

بله ابزار
عصبانی هستی باش عاشقی باش عاصی ای باش خوشحال و درد مندی باش هرچه هستی باش ولی
پیشنهاد می کنم برای رسیدن به ابزار خوانش زربان
مراتب زیر را انجام بدهید

نقطه ی بین ابرو (هیپو فیز) ..
بله به همان نقطه تمرکز کن

سه نفس عمیق بکش و با رها کردن ه هر نفس عظلاتت را رها کن و از دل جان بگو

آخیش....
-

توجه توجه این عمل ربطی به سبک زربان ندارد!!!!!!
و این عملیات
فقط ترا آرام میسازد برای بدست گرفتن ابزار لازم
پس (آرامش کامل).....(ریلاکسیشن )کامل اولین ابزار است

بعد نظاره........
در حالت آرامش
و در نهایت رهایی

به نوعی ... فقط خواندن گفتن نوشتن و شنیدن و داشتن ه آگاهی های ذهنی برای یک اثر کافی نیست

در سبک زربان آرامش عمیق و نظاره کردن و رهایی را لازم داریم تا ما رابه سیر در محتوا
دعوتکند

( ذکر مثالی آشنا )برای درک آرامش نظاره و رهایی جهت ه بهتر ارتباط با این سبک :

خب! در عرفان های تمامی دنیا تکرار یک کلمه به عنوان ذکر و مانترا را شنیده اید
که مرشد جهت تزکیه و صعود روحی شاگرد به وی میدهد

این شاگرد تمام دور هایش را زده و یا نزده از خودش بریده

و با اتکا بر مرشد شروع به تکرار کلمه بصورت پیدا
و یا در نهان میکند

با دقت اولیه ی شاگرد او در معنای کلمه سیر می کند در درون خویش
عقده ها پالایش میشود و نوبت میرسد به حیات بخشی ه کلمه
(کلام کلیدی برای ورود)
کلمه نیست که حیات را ایجاد می کند بلکه دقیقا درون وی از مردگی و منطق های مسموم و موضوعات پیرامون که روندی بن بست را طی می کنند
به آرامشی در حال نظاره ی درون خویش وا میدارد

مرحله ی بعدی هم دارد که گرفتن پیام درونیست

البته اگر مثال بهتری به نظرم می رسید می گفتم چرا که صرف نظر از درستی و نادرستی ه موضوع عرفان

متاسفانه این مثال کمی مقاله را دچار کلیشه و شمایل می کند برای این سبک که موافق نیستم

به نظر شما زربان عارف است؟
در واقع نمی دانم اما باشد یا نباشد ربطی به موضوع ما ندارد

موضوع ما برای درک بهتر آرامش و نظاره و رهایی بودو
فقط نظیره هایی برای ابزار سبک خوانشش آوردم

که مخاطب بهتر بتواند با در دست داشتن ه این ابزار به محتوای درونی ه اثر و سبک رزبان ورود کند

آرامش کامل
نظاره
رهایی

حالا زربان در این سبک چه پیامی را به ارمغان آورده؟
به صراحت بگویم:
هیچ چیز!

سبک زربان با قرار دادن ه یک یا دو یا سه کلمه است که پل ارتباطی مخاطب
میشود با آگاهی ذخیره های روحی خود مخاطب

و از همین جا داستان درونی وی بنا به تصوی و آهنگ و هجای اولیه و پتانسل درونی ه آغاز میشود
مسلسل وار پیام ها و تصاویر گوناگون و.....به سراغش می آیند و در نهایت
او را به معنای رهایی بخش و درونی مخاطب هدایت می کند
(حقیقت درونی)
برعکس تمامی شعرا و نویسندگان ه حاضر که اثرشان کمان ه شکار پیام معلوم در دست گرفته اند می توان گفت که رسایی پیام سبک زربان
پله ی ورود به معنای درونی خویشتن ه خویش است

و شاید که خود زربان دنیا دنیا پیام و معنی را کشف کرده با این کلمات اما
هرگز بروز نمی دهد
تا
مخاطب آزادانه بتواند سیر کند

در سبک زربان نقش اصلی را کلمات و نیروی نهفته ی درونی آن بوسیله ی هجا و حتی علایم نگارش عهده دار هستند

و هرکس بنا به دارایی ه درون خویش شروع به سیر میکند
و نقطه ی مشترک بین خوانندگان روندی است رو به جلو

و گرفتن ه پیام هایی که هموار به دنبال آنها لا به لای اطلاعات و کتب میگردد

بکر
بدیع رهگشا و امید بخش

که هرکس بنا به نوع انرژی درونی تجربه ای منحصر بفرد را دارا خواهد بود

شعر موجود امروز را بصورت ه کلی میشود
بروز مخاطره نامید

شعر امروز در ازای هر مخاطره ای نیاز به بشارتی برهانی برای رهایی دارد
که اکثرا این بشارت حلقه ی مفقوده ی شعر معاصر دیده مشود

که همگی دست به گریبان این امر هستیم

راستش را بخواهید بنده اصلا بخاطر خواندن یک بشارت عالی وارد دنیای شعر شده ام

و همیشه به دنبال این بشارت گشته ام لابه لای کلمات و شعر ها و نوشته ها
زیبایی فرم و استخدام واژه و حتی مخاطره
ابزاری برای بشارت و راه رهایی از مخاطره باید باشد که نیست
اما بشارت ه موجود در سبک زربان و پیامش سلسله وار از درون مخاطب
بروز میکند و شروع به حرکت می نماید

احتمالات را در نظر بگیرم کسی بیاید و بی غرض ( ابزار)آرامش نظاره و رهایی را بکار گیرد و تجربه ای و پیامی کسب نکند!

راستش این است که چون خودم این تجربه را هم در آثار زربان و دیگرانی به گستره ی شش هزار ساله ازادبیات انسان ه معاصر داشته ام

خواستم تا مقاله ای ایجاد کنم برای تبادل این تجربه و سبک
در نظرات
تا ببینیم شاهد چه نوع تجربیاتی خواهیم بود اعم از موافق یا مخالف
در اعلام نظرات

ابزار فراموش نشود!
ابزاریکه بدون هیچ توقفی
هنجار های منطق را دور می زند و هدفش شکستن منطق دوگانه ی جهانی و جهان بینی رجوع به منشاء درونی و رسیدن به نور حقیقت است

(:

قضاوت در نوع سبک زربان بر عکس دیگر آثار مفقود است حتی وقتی از سوژه های سنبلیک و آرمانی استفاده میکند

زیرا در پیام های اولیه که جای خودشان را به پیام های مکمل های بعدی میدهد
که استاتیک نیستند
و به نوعی دینامیک و محرکند

موضوع بعدی که لازم است برای ایجاد چنین اثری
قابلینت خود شاعر است

که در شعر سپید شاهد ضایعات و بیراه روی از مسیر اصلی ه اثر را شاهد هستیم
و نیاز به مثال ندارد

به زعم من ایجاد چنین اثری نیاز به صفات درونی ه حد اقلی را داراست
که در مقاله ی بعدی به این موضوع و آسیب های احتمالی ه این نوع سبک را بپردازم
و پیگیری برای نوشتن الباقی مقاله بسته به
تبادل نظرات و تجربیات مابین خوانددگان و احتمالا جناب زر بان داشته باشد

و حالا برای دومین بار در این مقاله

اثر زربان را
از دیدگاه سبک اجمالا مرور می کنیم

.
.
نه هرگز به ماه نمی رسند
ع ق ر ب ه ا . . .

امید آنکه تجربیات بکرتان را در سبک و شیوه ی زربان شاهد باشم

متشکرم

- - , .

شعر نو...
ما را در سایت شعر نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان بازدید : 231 تاريخ : چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت: 0:16